دختر زمستان

 

 

دلم برای خاطره هام تنگ شده، یعنی دلم برای روز هایی

 که همش برام خاطره انگیز بود تنگ شده...

ای کاش دوباره تکرار می شدن...

 ای کاش هنوز پدر بزرگ در کنار ما بود...

ای کاش هنوز آن سفره ی بلند که همه با عشق دور آن می نشستن پهن بود...

ای کاش.....

ای کاش هیچ وقت این ای کاش ها را نمی گفتم...

 

 

 

زندگی مثل آبه میتونی توی دستت قایمش کنی ولی یه روز دستت رو باز می کنی و میبینی همش چکیده بی آنکه بفهمی دستت پر از خاطرست... 

 

 

 

خاطرمان باشد به یاد هم باشیم شاید سالی از کنار هم بگذریم

 و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود...

 

 

 

                 

    

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/7/4ساعت 2:13 عصر توسط نیکو گوله برف شما ( ) | |


قالب وبلاگ